من به تو خندیدمچون که می دانستمتو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدیپدرم از پی تو تند دویدو نمی دانستی باغبان باغچه همسایهپدر پیر من استمن به تو خندیدمتا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهمبغض چشمان تو لیکلرزه انداخت به دستان من وسیب دندان زده از دست من افتاد به خاکدل من گفت: بروچون نمی خواست به خاطر بسپاردگریه تلخ تو راو من رفتم و هنوزسالهاست که در ذهن من آرام آرامحیرت و بغض تو تکرار کنانمی دهد آزارمو من اندیشه کنان غرق در این پندارمکه چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب ندارد انشاا... اربعین میام سمت حرم...
ما را در سایت انشاا... اربعین میام سمت حرم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : f13821383h بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 15:06